اشعار محسن انشایی

اشعار محسن انشایی ،شعر محسن انشایی،شعرهای محسن انشایی،محسن انشایی شعر نو،شعر از محسن انشایی،شعر محسن انشایی،شعرهای محسن انشایی،محسن انشایی شعر نو،شعر از محسن انشایی،اشعار محسن انشایی

اشعار محسن انشایی

در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محسن انشایی را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد

زل بزن ! بعد تماشای خودت اشک نریز

گریه کن جای همه ، جای خودت اشک نریز

پای شعر همه با بغض مدارا کردی

لا اقل پای غزلهای خودت اشک نریز

دوست دارم کنارتان باشم

لحظه ای همجوارتان باشم

دائم الاشتیاقتان بودم!

دائم الانتظارتان باشم؟

شعر محسن انشایی

نقاشی ات کردم میان برکه ای خالی

گردن کشیدی بر تنم از هر چه قو قوتر

بین من و تو ماجرای عشق از آن روز

وارونه شد، تو شیر تر… من بچه آهو تر

تهدید کردی: “عشق کلی درد سر دارد

مردی که عاشق می شود حتما جگر دار…”

حالا ازین اوضاع حافظ هم خبر دارد

من آبرو دارم، حیا کن! بی هیاهوتر!

با هر نگاهم می شنیدی: دوستت دارم

یا پشت آهم می شنیدی: دوستت دارم

در شعرها هم می شنیدی: دوستت دارم

پیدا نخواهی کرد دستانی از این رو تر

هر بار گفتی: “مرگ”، گفتم چشم می میرم

هر بار گفتی:”عشق”، گفتم از تو می گیرم

“باران” طلب کردی و من در حال تبخیرم

دیگر چه میخواهی؟ بگو! گردن ازین موتر؟

من راضی ام، حتی به این از عشق سر خوردن

باشد، برو! اما نه با رفتن، نه با مردن

تسلیم تابوتی چرا؟ برخیز، کاری کن

گردن کشی کن بازهم از هر چه قو، قوتر

خواب مرا از ابتدا با گریه می دیدی

تا انتها خواب مرا با گریه می دیدی

سنگ تو را میشورم و تعبیر خواهد شد

یک مرد در رویای تو، با چشم و زانو، تر…

شعر از محسن انشایی

تنها شدن را دوست دارم؛ غار داری؟

جایی برای خلوت بسیار، داری؟

جایی برای خلسه و خوابیدن روح

جایی برای کشتن تکرار داری؟

درها نمی فهمند دنبال چه هستم

در حد زندان، تا ابد، دیوار داری؟

امشب تصور کن “اناالحق” حرف ما بود

جایی برای نصب دوتا دار داری؟

امضا نخواهم کرد آدم بودنم را

مهری برای اینهمه انکار داری؟

بالا و پایین می پرم، تو هاج و واجی

در آستینت طاقت یک مار داری؟

اصلا ولش کن هر چه گفتم را.. ولش کن

اصلا ولش کن شعر را، سیگار داری؟

اشعار محسن انشایی

می روم بلکه تحمل به خوش فکر کند

از سرت می پرم، الکل به خودش فکر کند

تو که در حال صعودی بگذاری بد نیست

آیه ای قبل تنزل به خودش فکر کند

….

“فکر بلبل همه آن بود که گل شد یارش”!

حال بگذار که بلبل به خودش فکر کند

آمدم بگذری از من به سلامت بروی

وقت آن ست کمی پل، به خودش فکر کند

محسن انشایی شعر نو

این آخرین باره که مینویسم

این اولین باره که می خونی

این اولین باره که می فهمی

تو تک تک شعرام، مهمونی

این آخرین باره که شعرم رو

دارم برای باد می خونم

میخوام که دنیا پر بشه از تو

نیستی، به خوبی هات مدیونم

یک عمر جنگیدم که برگردی

اشک از چشای باورم اومد

ترسیده بودم بی تو تنها شم

از هرچی ترسیدم سرم اومد

باشه! جهنّم سهم من! برگرد!

بی عشق تو آسیب می بینم

من چشمهای برزخی دارم

چون دکمه ها تو سیب می بینم!

رفتی و حالا شهر می فهمه

دنیای ما جای قشنگی نیست

مهتاب کم کم منزوی میشه

بو برده این پایین پلنگی نیست!

با اینکه رفتی و پر از دردم

حرفم همونه، بر نمی گردم

یک بار گفتم دوستت دارم

یک عمر اما…

ثابتش کردم

اشعار محسن انشایی

خواب دیدم؛ می روی، ای کاش چشمم کور بود

کاش کابوسی که دیدم از حقیقت دور بود

شیشه های عینکم را پاک کن قبل از سفر

یا که نه… برگرد و با خود چشم هایم را ببر

شیشه ی چشم کسی، مانند چشمم مات نیست

قانعم کردی که دنیا جای احساسات… نیست

شعرهای محسن انشایی

خاطراتت دلیل بیداری

از سرم دست بر نمیداری

“عشق باید تصادفی باشد”

اعتقادات جالبی داری

عشق زیباست گرچه… اما تو

من و یک انتخاب: تو یا تو

-به تصادف هنوز معتقدی؟-

جاذبه کشف میشود با تو

هر شب از روی تخت افتادم

از نگاهت چه سخت افتادم

تو کجای مسیر خسته شدی؟

از کدامین درخت افتادم؟

نکند باز بی خبر بروی

خواب باشم، به سمت در بروی

نکند قصه را تمام کنی

قید من را نزن… اگر بروی؛

شعر قبل از شروع می میرد

بنده ای در رکوع می میرد

-شب یلدا اسیر موهایت!-

برنگردی، طلوع می میرد

قلب من بی اجازه می افتد

پشت پایت جنازه می افتد

زیر پایت زمین که می لرزد

اتفاقات… تازه… می افتد؛

اتفاقات این غزل ربطی

به تصادف نداشت، بانوجان

چه کسی را عزیز میبینی؟

شهر یوسف نداشت بانو جان؟

بر مدارت مگر نچرخیدم؟

نه شنیدم، نه غیر تو دیدم

در سماعت چگونه رقصیدم؟

دامنم پف نداشت بانو جان؟!

فکر کردی که با تو بد بودم

ته این قصه را بلد بودم!

آنچه افتادنی ست از چشمت

که تعارف نداشت، بانو جان!

سیر کردی مرا به الطافت

مانده ام، پس کجاست انصافت؟

من که افتاده بودم از چشمت،

صورتم تف نداشت، بانو جان

رفتی و بی ستاره ام کردی

نه… نخواندی و پاره ام کردی

عشق من یک اتاق خالی بود

نخریدی! اجاره ام کردی

شعر از محسن انشایی

بانو اجازه هست غمم را رها کنم؟

دردِ تمامِ بی کسی ات را دوا کنم؟

یک گریه بغض را بکشانم به دغدغه

یا با تمام خنده ی تو جا به جا کنم؟

بانو اجازه هست دوباره سرودنت؟

دل دادن و دوباره کمی دل ربودنت؟

حالا که چشم های درون شسته می شود

بانو! دوباره چشم بدوزم به بودنت؟

بانو اجازه هست تورا نقش دل کنم؟

با تو، تمام خاطره ها را خجل کنم؟

برخیزم و به سردیِ شبهای انتظار

بر شانه ات تمام خودم را شنل کنم؟

بانو اجازه هست بخندم کنار تو؟

بانو! بگو، شکوفه کنم در بهار تو؟

بر روی ریل بودن تو شعر دل شوم

این ساک…

این بلیط…

و این هم

قطارِ تو…

محسن انشایی شعر نو

یعقوب! انتظار چرا؟ فکر کن کمی…

یوسف بدون چاه به جایی نمی رسد

وقتی کسی نمی شنود بی نتیجه است

حالا تو هی بخواه! به جایی نمی رسد

شعرهای محسن انشایی

محکوم به شعر و بی‌خیالی باشی

یک جملۀ تا ابد سوالی باشی

با قهر بگویی که: ببین! من رفتم

اما نروی، همین حوالی باشی

ناممکنیِ رفتن او را بچشی

دنبال دلیل احتمالی باشی

سی‌سال، تمامِ باورت پر نشود

سی‌سالِ تمام، جای خالی باشی

با این همه شعر، پیش او درگیرِ

بیماریِ لاعلاج لالی باشی

او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

آن وقت خودت جنابِ عالی باشی

وابستۀ دختری کویری بشوی

سخت است اگر خودت شمالی باشی

اشعار محسن انشایی 

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد اخم

شعر در مورد ادعا

شعر در مورد اسلام

شعر در مورد اعدام

شعر در مورد آهن